سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آج

یا قادر متعال

یک هفته قبل از اینکه لباس دامادی بپوشم به عمو جان خانم که همین قصد را داشت هر چه سفارش کردم که دست‌بکار شود نشد که نشد و می‌گفت به این زودی قصد داماد شدن ندارد.قمپز

صبح روز دامادی حقیر بعلت بیماری سخت یکی از نزدیکان ایشان فهمید که اگر او بمیرد دیگه به این زودی نخواد توانست رخت دامادی بر تن کند پس دستبکار شد و به اصطلاح تا سوم عروسی ما هم صبر نکرد روز دوم ایشان هم داماد شد

حالا ما خودمان هنوز تازه داماد بودیم که باید یکسری امور دامادی ایشان را  لابد ردیف می‌کردیم، برای امری ماشین وانت ایشان را برداشیتم از کوچه هنوز پنجاه متر بیرون نزده بودیم چهار جوان خوش تیپ محل عروسی را پرسیدند چون عجله داشتم ایشان را به کوچه راهنمایی کردم

آنها که از دوستان دوران خدمت داماد بودند و ماشین پدر ایشان را نزد ما دیده بودند ظاهراً انتظار داشتند که سوارشان کرده و پیش داماد تحویل داده و تعارف کامل بعمل آورم.

ولی من نزد خانواده عیال هم  غریب بودم  هم اهل چنین کاری نبودم؛ در آن عجله کار دیگری نیز داشتم پس آدرس خشک‌خالی دادم(مثل آدرس دادن تهرانی‌ها* بد تهرانی‌ها نباشد چون آنها هم عجله دارند هم در شلوغی شهر بی‌حوصله هستند و هم اینکه آدرسها را گاهاً درست بلد نیستند، پس مثل ما روستایی‌ها نه کامل آدرس می‌دهند نه همراهی*)

 به پر قبای آنها بر خورده بود و وقتی می‌خواستند  آخر شب خدا حافظی کنند به داماد گفته بودند این یارو را اگر ما رفسنجان ببینیم می‌دانیم چه بسرش بیاوریم و ...!

وقتی چند روز بعد به من گفت که چه شده؟ رفقای ما چنین گفته‌اند؟ تعجب کردم که مگر ما با آنها چه کرده‌ایم؟ و جزء صحنه صبح عروسی  چیز دیگری یادم نیامد بهشان گفتم چنین شده گفتند در هر حال خیلی،خیلی! ناراحت شده‌اند چه کنیم!! دیگه اتفاقی بود که افتاده بودم.

از احوالاتش پرسیدم و آدرس‌اش گفت مجرد است و در ساندویچی میدان ابراهیم جنب کتابفروشی فارسی ساندویچی.....؛ آدرس را خوب بلد بودم چون زمانی آنجا رفت آمد زیادی داشتیم برای خرید لوازم‌التحریر و کتاب و...

اتفاقاً از این ماجرا یکماه نگذشته بود برای کاری رفتم رفسنجان بعد از پایان کارم رفتم ساندویچی مورد نظر و ساندویچ سفارش دادم و بعد از میل و پرداخت مبلغ( ایشان مرا بجا نیاورد که گفته خود را اجرا کند!) به ایشان گفتم حسین ..... گفت خودم هستم گفتم عروسی غلام گفته بودی می‌خواهی چنین کنی من در خدمت هستم... ایشان کمی خود را واچاقید و رنگبرنگ شد و شروع کرد به معذرت خواهی که ای بابا ما یک قمزی در کردیم غلط بکنم و.....چه و چه ......

و بعد هم شروع کرد به تعارف و بریم خانه ،....، به هر صورت کمی با هم تعارف رد و بدل کردیم و ما هم از بابت کارم عذر خواهی خواستم  و با هم دوست شده و با گرمی و صمیمیت از هم خداحافظی کردیم

نمی‌خواهم مثل این فیلمهای ایرانی تا ته قضیه را برم و پیامهای آنرا بگویم و یا مثل بعضی فیلمهای خارجی پادرهوا رهایتان!

دلم می‌خواهد برداشتهای خودتان را داشته باشید

ولی چی شد که این قضیه یادم افتاد

این روزها زیاد هستند کشورهایی که قمپز در می‌کنند که شما می‌شناسیدشان

سی سال هم هست که به اینکارشان ادامه داده و می‌دهند

و هر با هم می‌بینند که فایده ندارد کسی محلی نمی‌گذارد من نمی‌دانم کی؟ باید دست بر دارند و شروع کنند معذرت خواهی

خب معذرت نخواسته باشند در کنند به ما چه ربطی داره

من گفتم مارا تحریم کنند

تا دست پیدا کنیم به آنچه نداریم

یکی از دانشمندان جوان هوا فضا گفت اگر ما را تحریم نکرده بودند هرگز ما به اینجا نمی‌رسیدیم که امروز ماهواره در مدار قرار دهیم

البته می‌دانم شما اهمیت این کار جوانان ایرانی را می‌دانید ولی بیشتر از شما همین دشمنان درک می‌کنند به اوقات تلخی آنها نگاه کنید و آدرس بی‌خود دادنشان

اگر ما را تحریم نکرده بودند امروز ما در دانش هسته‌ای به اینجا نرسیده بودیم که بدون کمک هیچ کشوری چندین هزار سانتریفیوژ را بکار اندازیم

اگر ما را تحریم نکرده بودند ما امروز در ساختن داروهای نوترکیب کاری صورت نداده بود

و...اگر .....

به دانش سلولهای بنیادی نرسیده بودیم

به ساخت موشکهای دفاعی شهاب و.... نرسیده بودیم

به ساخت هواپیمای رادار گریز نرسیده بودیم

به خودکفایی در تولید گندم و محصولات کشاورزی نرسیده بودیم

به ساخت انواع واکسنها و سرمها دست نیافته بودیم

به انواع اعمال جراحی نرسیده بودیم

و به .......

  برایمان قمپز در ور کنید که به آن نیاز مبرم داریم